هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
نوشته شده توسط : محمد حسن

گرچه دوست نمی خرد ما را به ریالی ، ولی نفروشم تار مویش به جهانی .

به نام کسی که یادش در بهار من ، نامش در اندیشه ی من ، عشقش در قلب من ، کلامش در دفتر من و دیدارش آرزوی من است .

انسان موفق کسی است که در تاریکی دنبال شمع بگردد نه اینکه منتظر بشیند تا صبح شود .

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود ، هنگامی لب به صحبت گشودم که مخاطبی نبود و هنگامی تشنه ی آتش شدم که در برابر دنیا بودم .

میدونی اگه صخره و سنگ تو مسیر رودخانه ی زندگیت نباشند ، صدای آب اصلا قشنگ نیست .

ریاضی میگه دو خط موازی بهم نمیرسن مگه با شکستن یکی ، پس من میشکنم به خاطر تو .

چه سخته آدم دوباره به دیواری تکیه بده که یک بار آوارش روش ریخته .

کاشکی عشق دیروز هنوز میون ما بود ، واسه من توی قلبت هنوز به ذره جا بود .

هیچکس منتظر خواب تو نیست ، که به پایان برسد ، لحظه ها می آیند ، سالها می گذرند و تو در قرن خودت می خوابی ، هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دگران ، مگر انگیزه و عشق ! مگر آیینه و صلح و تقلا و تلاش .

دلم گرفته ، دلم گرفته ، به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم ، چراغهای رابطه تاریکند ، کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد ، کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد ، پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده مردنی است .





:: بازدید از این مطلب : 802
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: